پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

پرنس دو ساله ما

کودکم  آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم... او میرقصد و من  آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم ؛او می خنددو من از شوق حضور  و بودنش اشک میریزم. او آرام  در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم. او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشم هایم جز او هیچ نبیند او بازی میکند.......کودکانه.......عاشقانه........می پرد......حرف میزند........به زبانی که کسی  جز من  نمی فهمدش و دنیا را می بیند و طبیعت را حس میکند........ خدا را می بوید. و من.......... کودکانه در سایه ی  بزرگیش پتهان میشوم تا از گرمای  دست نوازش غیب بی بهره نمانم. کودکم دوس...
23 شهريور 1394

چند مورد جا افتاده از بیست و دومین ماهگرد

پسر گلم این رو هم یادم رفته بود توی پست قبلی بگم که گل پسر خودم در اولین روز مرداد  یعنی دقیقا  وقتی که تازه ده روز وارد 22ماهگی شده بودی شیر خشک رو هم ازت گرفتیم ،اما به جاش همش شیر پاستوریزه میخوری فقطم با شیشه به هیچ عنوان حاضر نیستی با لیوان شیر یا شربت و آبمیوه بخوری و این شیشه رو کنار بزاری بازم مشکلی نداره انشالا که اینم بتونم مثل بقیه چیزا ازت بگیرم.
18 شهريور 1394

من ... مادر دو ساله

                                          دلم ضعف میرود برای دنیای مادری                                               دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که  آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش میکند       آنقدر کوچک است که دست های تو هدایتش میکند         آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش می دهد            مادر را دوست ...
18 شهريور 1394

عکس......23و 23 ماهگی

با بابا بزرگ جون تو راه یاسوج ؛سی سخت اول شهر سمیرم کنار باغ سیب برای ناهار پیاده شدیم.. تو خوشکل و ثنا دختر عموت..... بازم پرهام و دریاچه و .... اینجا هم که دقیقا مثل بابا ایستادی و انگار که تو رفتنی داری فوتبال تیم ستارگان نگاه میکنیی... خودت و مبین پسر خالت.....   ...
17 شهريور 1394

22و 23 ماهگی .....

سلام تاج سر خودم ...... 22 ماهگیت و 23 ماهگیت مبارک میدونم کلی بی انضباط شدم و اصلا سر خود ماهگردات نمیام وبت و خیلی دیر میام  تو ببخش ..... البته 50% مقصر خود خوشکلتی که دیگه وقتی برام نزاشتی ، تا دلت بخواد شیطون شدی و بهونه گیر ،من بهونه گیریاتم دوست دارم عزیز دلم  فقط همیشه سالم باش ،غرم بزنی اشکال نداره،عزیزم این روزا تقریبا طوطی شدی هر چه ما میگیم و عینا تکرار میکنی ، تقریبا همه چی رو خوب میشناسی و همه چی رو با اسم واقعی خودش میگی، لغتای زیادی میگی نمیتونم دونه دونه بنویسم، کلا از حرف زدنت راضیم ،توی این ماه یه تکه کلام با حال داری که همش میگی مامانی ترتیدی...؟ نترس.یعنی مامانی ترسیدی بعد  خودنم میگی نترس صدات و برا...
17 شهريور 1394

21 و 22 ماهگی گل پسر

رفته بودیم خرید  گیر داده بودی به این دوچرخه ول کنش نبودی... اینجا هم که با دوست بابای عمو مهدی و خانمش رفته بودیم شام کنار دریا و تو و بابایی بعد از شام رفتین آب بازی به قول خودت برده بودیمت بیمارستان واسه پوست کف پات که ترک ترک شده بود نوبتت شده اما تو در میرفتی از دستمون.. مغازه بابا جونت.... عاشق پارک رفتنی کلا به پارک میگی تاب تاب.... اینم با محمد پسر عموتی که باز میخوای بری اینجا آب بازی محمد تو رو نگه داشته ..   ...
17 شهريور 1394

عکس های 19 و 20 ماهگی

اینجا مهمون داشتیم با مهمونامون رفتیم عسلویه و تو بابا جون کنار این مجسمه که داره رسم و رسومات قدیم عسلویه رو نشون میداد وایسادی اینجا که داری به مامان کمک میکنی و ماشین و تمیز میکنی که دو تایی با هم بریم ددر... اینجا هم که طبق عادت جدیدت داری از مبل میری بالا برای روشن کردن لامپ چون اینجوری راحت تر دستت به کلیدا میرسه یه روزم با من اومدی دفتر.... ...
17 شهريور 1394
1